قیامت
قیامت بی حسین غوغا ندارد
شفاعت بی حسین معنا ندارد
حسینی باش که در محشر نگویند
چرا پرونده ات امضاء ندارد
قیامت بی حسین غوغا ندارد
شفاعت بی حسین معنا ندارد
حسینی باش که در محشر نگویند
چرا پرونده ات امضاء ندارد
به اصحاب رزمنده خود در روز عاشورا فرمودند :
ای بزرگ زادگان صبر شکیبایی ورزید
که مرگ چیزی جز یک پل نیست
که شما را از سختی و رنج عبور داده به
بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی آن میرساند
با ما کمی ز علی اکبرت بگو
از آن شبیه حضرت پیغمبرت بگو
وقتی اجازه خواست سریع اذن داده ای
اما کمی ز یاس نگاه ترت بگو
از خَلق و خُلق و بیان شبیه یار
از نام او که هست چنان حیدرت بگو
او رفت سوی حرب و نگاه تو همرهش
از غیرت و شجاعت جنگ آورت بگو
با ما لهوف گفت که او گفت تشنه ام
یعنی دگر به من سخن آخرت بگو
یعنی حسین رخصت پرواز را بده
با مهر دل بکن ز من
سلام بچه ها
دلم خیلی هوای امام حسین کرده
بخاطر همین رفتم پیشوازش
هوا هوای گریه برای حسین است
برا ماهم دعا کنید
السلام علیک یا اباعبدالله حســـــــــین
دلت شبیه محرم،شبیه عاشوراست
شبیه غربت آن مدفنی که ناپیداست
شبیه پنجره ای سرخ سرخ تا محشر
که باز،رو به گرفته ترین دریاهاست
ارباب صدای قدمت می آید
هنگامه ی اوج و ماتمت می آید
ما در تب و تاب غم تو می سوزیم
یک روز دگر محرمت می آید
شــریکــــــ ِ لحظــاتمـــــــــ !
آنقــــــدر دوستتـــــــ دارمــــــــ کهـ
لحظــه هـای بـی تــــ♥ـــو بــودن
خــاطــــراتــــــ ِ با تــــ♥ـــو بـودن را مـــرور مـی کنمـــــ ......
و لحظــــه هــای با تــــ♥ــــو بـــودن
بـرای لحظـه هـای بی تـــ♥ــو بـودن خـاطــره میسازمـــــ ......
و ایــن چنیـــن استـــــــ کهـ "تــــ♥ــــو"
چهـ باشــی و چهـ نباشـــی
شــریکـــــــ ِ تمـامـــــــــ ِ لحظــاتــــــــــ ِ مـــن هستــــی ......
کسـی را دارمـــــــ کهـ آنقــــدر برایمـــــــ کسـی هستــــــــــــــــ
کهـ نگاهمــــــــ دنبـال ِ کسـی نیستـــــــــ ......
و ایـن را هـزاران بـار فریـــاد میزنمــــــ
کهـ دیگـــــر کسـی بهـ چشمانمــــــ نمـی آیــــــد
و هیــچ نگـاهــی جــــز نگاه ِ او دلمـــــ را نمی لــرزانــد.....
تنهـــــــا یکـــــــــــ نفــــ♥ـــــر استــــــــــ
کهـ هماننــد ِ گنجــینه ای گرانبهـــا در دلمــــــ جــای گرفتهـ ......
انســـان کهـ سهــل استــــــــ !!!
وجــــودش را بهـ دنیـــــــــا همـــــ نمـی دهمــــــــــــــــ.....
ای نامت از دل و جان
.ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی ، من کویر خار و خسم
گر به فریادم نرسی ، من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما من از خودم دورم
چو قطره از دریا ، من از تو مهجورم
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است
با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست
با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست
چگونه فریادت نزنم ، چرا دم از یادت نزنم در اوج تنهایی
اگر زمین ویرانه شود ، جهان همه بیگانه شود ، تویی که با مایی
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است.
از پشت کوه آمده ام
آنسوی کوه چوپانی بودم ساده لوح
اما دیگر نیستم
گرگی شده ام برای خودم...
ازگرگ توقعی جز دریدن نداشته باش
یادت که هست؟؟؟
جمله ایست که خودت درگوشم خواندی..
خدا یعنی عشق
آیا تا بحال عاشق شده ای؟
اگر عاشق شده باشی
پس خدا را یافته ای
خدا یعنی صداقت
آیا صداقت داشته ای؟
اگر همواره صادق بوده ای
پس خدا را یافته ای
خدا یعنی زیبایی
آیا تا کنون زیبایی آفریده ای؟
اگر شاهد زیبایی در یکی از هزاران نوع آن بوده ای
پس خدا را یافته ای
خدا یعنی خوبی
اگر کار خوبی انجام داده و یا حتی به آن فکر کرده باشی
اگر خوبی را خوب تشخیص می دهی
پس خدا را یافته ای
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم، یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد
وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم…
آری قاصدکها خبر آوردهاند…
پاییز خواهد آمد خشخش برگ ، عطر باران، بوی خاک…
پاییز خواهد آمد باید قشنگترین دفترهایم را درآورم
نوشتن حسهای تازه ، رنگ زرد ، رنگ نارنجی
احساس میکنم پاییزآسمان را به من نزدیکتر میکند
انگار هدیه میدهد یه بغل اندیشه ، یک بغل شعر ، یک بغل احساس
نمنم باران ، موسیقی باد…
گونهی گل انداخته از سرما…
حس دلتنگی… حس بیتابی…
حس عشقی که نمیدانم چیست؟!
عطش رفتن راه رویایی ، پر برگ خیس ، کوچ پاییزی…
آسمانش ابری ، پر امید ، پر از حس رسیدن به زمین ، پر از عشق…
و زمینی لبریز نیاز…
و رهایی از عطش تابستان
تار و پود پاییز
خوشهی گندم ، انتظار دشت ، میرسد وقت درو
و اناری که نگاهش به من است از حیاط ساکت مادربزرگ
زنگ امید بهاری در راه
ردپای تو ، ردپای من ، کوچه پس کوچه ، راه مدرسه…
نغمهی گنجشک ، صبح پاییزی ، تب
خیس بارانم ، نفس باران غرق رویایم…
خدایا!
دست هایم را بسوی تو می گشایم
آرزویم دور نیست...
خوب می دانم که نگاهت در امتداد دستان پر نیاز من است
و من...
و من نزدیک تر از همیشه به تو ...
یک جاهائی بی تو نمی شود . . .
وقتی سردم می شود
وقتی تنهایم
وقتی همه هستند
غیر از تو . . .
نه !
یک جاهائی بی تو نمی شود
تو باید باشی
تا من آرام باشم . . .
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند “دوستت دارم”
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را . . .
بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند “دوستت دارم” حرمت دارد ،
مسئولیت دارد...
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی
دوست داشتن واقعی را میفهمی ،
میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی . . .
آزارت نمیدهد ، دلت را نمی شکند !!
من این دوست داشتن را می ستایم . . .!