امشب از آسمان دیدهی تو
روی شعرم ستاره میبارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجههایم جرقه میکارد
شعر دیوانهی تبآلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره میسوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتناست
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
زمینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
دستــــش را مـــی گیـــرم و
زیــــر گـــوشش زمــــزمه میکنـــم
کــ پشـــتِ تـــمامٍ نگــــرانــیهایِ زنانـــه یٍ مـــن
مــــردی ایستـــاده ، کـــ دیــــوانـــه وار دوستــش دارم
مرادجونم
مــــــــــرد بــایـد
حــــــــــــرفـش.
قـــــــــــــولــش.
فــــــــــــکــرش.
نـگــــــــــاهـش.
قـلـــــــــــبش.
و ...
آنــقــدر مــردانــه باشد.
کـه بـتـوان تا بـیـنهـایــت دنـیــا.
بـه او اعـتــمــاد کــرد ...
آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی
یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم
یلدا یعنی یادمان باشد
که زندگی آنقدر کوتاه است
که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را
باید جشن گرفت
یلدایتان پیشاپیش مبارک
دانش در دو صورت خطــرناک می شــود
اول اینکه در دست آدم نادانی قرار گیــرد
و دوم اینکه فکر کند به هدف خود رسیده است…..!
جرج برنارد شاو
همچون سطوح دیده طفلان بی گناه
نقش آفرین چهره ماه و ستاره ها
می خواهد از نسیم سحرگهان پاسخ دهد به پرسش او همره فلق
ای روزگار لعنتی با اوچه کرده ای
با آن بلند همت اکنده از غرور
با آن که بود سراچه چشمش پر زنور
با آن بزرگ بانوی روشندل شیلات
می بافد از کلاف یاس روز و شب دیباجی از امید
در دل هراس نیست
در دل بانوی روشندل شیلات
قایقش در دل امواج خروشان و بلند گرچه شد بازیچه خشم دریا
چشم امید به هر حال به هر سو افکند
تا ببیند که کسی نیست به ساحل پیدا
که بجوید از وی راه فردا
اینک ز پشت پلک پنجره می دید
سیما به صبح پرزنور و می شنید آوایی زدور
بانوی روشندل شیلات
ای روزگار لعنتی با اوچه کرده ای
با او که از کلاف یاس روز و شب می بافد از امید
دیباج و پرنیان به دل
بغضی ترک ندید و گلویی صدا نکرد
انگار ما بدون حضور تو راحتیم
وقتی کسی برای ظهورت دعا نکرد
مارا همین صدا نزدن بی خیال کرد
مارا همین صدا نزدن با خدا نکرد
وقتی که دامن تو رها شد ز دست ما
دست گناه دامن ما را رها نکرد
در روزگار ما تو بیابان نشین شدی
خاکم به سر از اینکه دل ما حیا نکرد
تو رفتی و به کلبه ی ما بی محل شدی
دیگر کسی پس از تو نگاهی به ما نکرد
دیدند درد دین خدا را نداشتیم
مارا کسی برای شهادت جدا نکرد
توبه از اینکه این دل بی بند و بار ما
جایی برای آمدن یار وا نکرد...
عیب از من است که صدای زیارتت
صبح سه شنبه های مرا کربلا نکرد..
اگر من جای او بودم که اول ظلم را می دیدم
از مخلوق بی وجدان ٬جهان را باهمه
زیبایی و زشتی به روی یکدگر ویرانه می کردم .
اگر من جای او بودم که می دیدم
یکی عریان ولرزان ٬دیگری پوشیده از
صد جامه رنگین زمین و آسمان را واژگون،
مستانه می کردم.
اگر من جای او بودم که در همسایه
صدها گرسنه ٬چند بزمی ٬گرم عیش ونوش
می دیدم ٬نخستین نعره مستانه را خاموش
آن دم بر لب پیمانه می کردم.
اگر من جای او بودم نه طاعت می پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان سبحه صد دانه می کردم.
لطفا از سایت زیر دیدن نمایید .
با تشکر
http://www.wimaxiran.blogfa.com
دل بی تاب اومده چشم پر از اب اومده
اومده ماه عزا لشکر ارباب اومده
لشکر مشکی پوشا سینه زنای ارباب
شب همه شب میخونن نوحه برای ارباب
جان اقام سن قربان اقام سید العطشان اقام
دل من در به دره درمون دردش سفره
یه نفر نیست که یه شب ما رو زیارت ببره
دست ادب رو سینه سینه زنای ارباب
با یه سلامم میرن پایین پای ارباب
جان اقام سن قربان اقام سید العطشان اقام
اه حسرت میکشم بار مصیبت میکشم
وقتی که گریم نمیاد خیلی خجالت میکشم
پای علم می مونم پای علم میمیرم
خواب دیدم اخر توی راه حرم میمیرم
جان اقام سن قربان اقام سید العطشان اقام
گاهی واژها وسوسه میکنند مرا
تا غزلی بگویم برای زیبایت
گاه از خود بی خود میشوم و فکر میکنم
میتوانم ترا بسرایم
من کجاو غزل کجا
من کجا و ردیف و قافیه کجا
شعر تویی و غزل چشمانت
گاه این واژها وسوسه ام میکند
که غزل بگویم.
زندگی زیباست
یعنی از همان روزی که
تو تمام زندگی ام شدی
یعنی تو
یعنی من
یعنی عشقمان
moradhosein & mahdiye
خدای من
بهشتی دارد نزدیک
زیبا و بزرگ
و به گمانم دوزخی دارد کوچک
در پی دلیلی است
که ببخشد ما را
گاهی به بهانه یک دعا
بعضی وقتا فقط سکوت باید کرد
فقط خودت و سکوتت باشی
شاید باورت شود
چه شد که رفت
چه شد که چنین ارام خوابید
برای همیشه خوابید .
خداوندا
میبینی و میبخشی...
دوستت دارم همین و بس.
مهربان من
آهنگ حضورت در کنارم آنقدر لطیف و شاعرانه است
که من را مدهوش میکند…
تو تنها کسی هستی” که برای من ارزش فکر کردن را داری!!
ایســــــتــــاده ام …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … !
مـــن ،
همیــن جا ،
کنار قـــول هـایت ،
درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،
محـــــکم ایــستاده ام !!
هر چه هستی
دختر یا پسر
قدمت خیر است عزیزکم
فقط خـــــــــــــــــــــدا
خوش به حال کسی که در صحنت ، زیر باران اسیر خواهد شد . .
دارم از دوری تو می میرم ، دعوتم کن که دیر خواهد شد . .
پادشاهان همیشه محتاجت ، مهربانی برای تو عادت
هر گدایی که خادمت باشد ، در دو عالم امیر خواهد شد . .
چشم هایت نهایت دریاست ، بس که جذابی و تماشایی
روبروی نگاه آبی تو ، آسمان سر به زیر خواهد شد . .
با هزاران امید آمده است ، تا بخواند غزل برای دلت
اگر او را تو اعتنا نکنی ، شاعری گوشه گیر خواهد شد . .
بیش از این در توان شاعر نیست ، باید اما دوباره بنویسم
آن امامی که عاشق شعر است ، مگر از شعر سیر خواهد شد .
ز مرگ می شنوم که به طعنه می گوید
غبار بی کسی ات بر مزار خواهد ماند..
دو زن هرگز با يکديگر دوستی و محبت نمی ورزند مگر به خاطر توطئه بر عليه زن سوم . آلفونس کار
عشق تجارت خطرناکیست که همواره به ورشکستگی می انجامد. شانفور
عشق چیزیست که نخست به شما پرو بال می دهد تا بعد بهتر بتواند بدامتان بیندازد. د. اسمیت
عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست. کوستین
عشق نمی دانم چیست و نمی دانم چگونه سپری می شود . مادموازل دوسگوری
بدترین گناه این است که به کسی که شما را راستگو میداند دروغ بگویی. شکسپیر
در آن لحضه که بشدت احساس تنهایی میکنی مطمئن باش که یکی برای دیدنت لحضه شماری میکند. شکسپیر
دوست داشتن هميشه گفتني نيست؛ گاه سکوت است و گاه لبخند است گاه نگاه است
زندگي بدون عشق همچون باغ بدون آفتاب است که گل ها در آن مرده اند.
من از این گفته خیلی استفاده کردم وبه نتیجه ای که میخواستم رسیدم :
هیچ گاه کسی را دوست نداشته باش، چون دوست داشتن اسارت است و
اسارت انسان را به جنون میکشاند و هرگاه کسی را که دوست داشتی رهایش کن
، اگر به سویت باز نگشت بدان از اول هم مال تو نبوده است. دکتر علی شریعتی
در دو چشمش گناه مي خنديد
بر رخش نور ماه مي خنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله ئي بي پناه مي خنديد
شرمناك و پر از نيازي گنگ
با نگاهي كه رنگ مستي داشت
در دو چشمش نگاه كردم و گفت:
بايد از عشق حاصلي برداشت
سايه ئي روي سايه ئي خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسي روي گونه ئي لغزيد
بوسه ئي شعله زد ميان دو لب
فروغ فرخزاد
چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی
یکی که بهش اعتماد داری
بهت اعتماد داره
از دلتنگی هاش برات میگه
از دلتنگی هات براش میگی
آروم میشه
آروم میشی
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه
خدايا!
من دلم قرصه!
كسي غير از تو با من نيست
خيالت از زمين راحت، كه حتي روز روشن نيست
كسي اينجا نميبينه، كه دنيا زير چشماته
يه عمره يادمون رفته، زمين دار مكافاته
فراموشم شده گاهي، كه اين پايين چه ها كردم
كه روزي بايد از اينجا، بازم پيش تو برگردم
خدايا وقت برگشتن، يه كم با من مدارا كن
شنيدم گرمه آغوشت
اگه ميشه منم جا كن...
کـــــــــــاش بودنهـــــــــــا را قدر بدانیم
به خـــــــــــــــــدا قسم
نبودن ها همین نزدیکیهاست!
زندگــــــــــــــــــــی
مثه آب توی لیوانه ترکــــــــــــــــ خورده میمونه
بخوری تموم میشــــــــــــه
نخوری حروم میشـــــــــــــــه
از زندگیت لذت ببر چون در هر صورت تموم میشـــــــه
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است !
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی..
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی .
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات.
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که.
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای.!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی.
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود.
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات.
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که.
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای.!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی.
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود.
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید